پارسی فیلم

داستان در مورد یک گانگستر سابق می باشد که پس از عهد با همسرش، قصد دارد زندگی صلح آمیز را پشت سر بگذارد، اما گذشته اش با او روبرو می شود و آرامش به وجود آمده را کلا خراب می کند.

مارلی یکی از بهترین وکیل ها می باشد، او با شخصی ترین پرونده خود روبرو است اما وقتی وظیفه دارد حقیقت را در پشت قتل همسر بهترین دوست خود Fela's کشف کند، همه چیز به یکباره بطور کامل تغییر می کند در این بین اتفاقاتی رخ می دهد.

در این فیلم، بنوا بلانک، کارآگاه مشهور و باهوش، دوباره در مرکز جنایتی پیچیده قرار می‌گیرد که او را به چالش می‌کشد. در این دنباله از فیلم «Glass Onion» که در سال 2022 منتشر شد، بلانک با معماهایی جدید و شخصیت‌های مرموزی روبه‌رو می‌شود که هرکدام اسرار و انگیزه‌های خاص خود را دارند. این فیلم نه تنها به بررسی مهارت‌های تحلیل و تفکر بلانک می‌پردازد بلکه به عمق روابط انسانی و پیچیدگی‌های اجتماعی نیز می‌پردازد.

در سال ۱۸۰ میلادی، ژنرال رومی، ماکسیموس دسیموس مریدیوس، پس از پیروزی بر قبایل ژرمنی در نزدیکی ویندوبونا، مشتاق بازگشت به خانه و خانواده‌اش است. امپراتور مارکوس اورلیوس، که از فساد در امپراتوری نگران است، به ماکسیموس اعتماد می‌کند و او را به‌عنوان نایب خود برای بازگرداندن جمهوری روم برمی‌گزیند. این تصمیم، خشم پسر امپراتور، کومودوس، را برمی‌انگیزد. کومودوس با جاه‌طلبی و بی‌رحمی، تاج و تخت را تصاحب می‌کند و از ماکسیموس می‌خواهد به او وفادار بماند. ماکسیموس که از خیانت و قتل امپراتور آگاه است، امتناع می‌کند و به دستور کومودوس دستگیر می‌شود. او موفق به فرار می‌شود، اما زمانی که به خانه‌اش در نزدیکی تورگالیوم می‌رسد، با صحنه وحشتناک قتل همسر و فرزندش مواجه می‌شود. در حالی که از جراحات و اندوه بی‌پایان رنج می‌برد، توسط تاجران برده دستگیر و به زوکابار در استان موریتانیا سزارینسیس فروخته می‌شود. در زوکابار، ماکسیموس به پروکسیمو، مربی گلادیاتورها، فروخته می‌شود و با اکراه در مسابقات محلی شرکت می‌کند. مهارت‌های رزمی برجسته‌اش او را به پیروزی‌های متعددی می‌رساند و شهرتی به‌عنوان «اسپانیایی» کسب می‌کند. در این مسیر، با جوبا، گلادیاتوری از کارتاژ، و هاگن، جنگجویی از ژرمانیا، دوستی عمیقی برقرار می‌کند.

این اثر در ژانر زندگی‌نامه‌ای، داستان بقای یک هنرمند در مواجهه با تاریکی‌های جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشد. داستان در سال ۱۹۳۹ و با حمله نازی‌ها به لهستان آغاز می‌شود. ورشو، شهری پرجنب‌وجوش و مملو از فرهنگ، به‌سرعت تحت اشغال نیروهای آلمانی قرار می‌گیرد. اشپیلمان، نوازنده برجسته رادیوی ورشو، همراه با خانواده‌اش و دیگر یهودیان، با محدودیت‌ها و فشارهای فزاینده‌ای مواجه می‌شوند. آن‌ها به گتوی ورشو منتقل می‌شوند؛ جایی که شرایط زندگی روزبه‌روز سخت‌تر و غیرقابل‌تحمل‌تر می‌شود. با تشدید خشونت‌ها، اشپیلمان از خانواده‌اش جدا شده و در خرابه‌های ورشو تنها می‌ماند. او برای بقا، به مکان‌های مختلفی پناه می‌برد و در این مسیر، با خطرات و چالش‌های متعددی روبه‌رو می‌شود. موسیقی، تنها پناهگاه و امید او در این دوران تاریک است؛ صدای پیانو برای او نمادی از زندگی و مقاومت در برابر نابودی است.

داستان در کره جنوبی معاصر جریان دارد. خانواده کیم، متشکل از پدر (کیم کی-تائک)، مادر (چانگ سوک)، پسر (کیم کی-وو) و دختر (کیم کی-جونگ)، در یک زیرزمین کوچک و نمور زندگی می‌کنند. آن‌ها با انجام کارهای موقت و کم‌درآمد، به سختی امرار معاش می‌کنند و آینده‌ای نامشخص در پیش دارند. روزی، یکی از دوستان کی-وو به او پیشنهاد می‌دهد که به‌عنوان معلم خصوصی زبان انگلیسی برای دختر نوجوان خانواده ثروتمند پارک کار کند. کی-وو با جعل مدارک تحصیلی، موفق می‌شود اعتماد خانواده پارک را جلب کرده و این شغل را به دست آورد. پس از ورود کی-وو به خانه مجلل خانواده پارک، او متوجه فرصت‌هایی برای بهبود وضعیت خانواده‌اش می‌شود. با زیرکی و نقشه‌های دقیق، او موفق می‌شود خواهرش کی-جونگ را به‌عنوان معلم هنر برای پسر کوچک خانواده پارک معرفی کند. سپس، با دسیسه‌چینی، پدر و مادرش را نیز به‌عنوان راننده و خدمتکار جدید خانواده پارک وارد ماجرا می‌کند. بدین ترتیب، هر چهار عضو خانواده کیم بدون اطلاع خانواده پارک، در خانه آن‌ها مشغول به کار می‌شوند.

داستان با تولد «سیمبا»، توله‌شیر کنجکاو و وارث تاج و تخت، آغاز می‌شود. پدرش، «موفاسا»، پادشاه خردمند و قدرتمند، او را با مسئولیت‌ها و وظایف یک پادشاه آشنا می‌کند و به او می‌آموزد که چگونه چرخه‌ی حیات را درک کند. اما در سایه‌ها، «اسکار»، برادر حسود موفاسا، در آرزوی تصاحب تاج و تخت است. او با نقشه‌های مکارانه، سیمبا را درگیر ماجراهایی می‌کند که او را از خانه و خانواده‌اش دور می‌سازد. در این سفر ناخواسته، سیمبا با دو دوست جدید، «تیمون» و «پومبا»، آشنا می‌شود؛ یک میرکت و یک گراز که با فلسفه‌ی زندگی بی‌دغدغه‌ی «هاکونا ماتاتا» زندگی می‌کنند. سیمبا با گذراندن دوران نوجوانی در کنار این دوستان، گذشته‌ی خود را فراموش می‌کند. اما سرنوشت و ندای درونی‌اش او را به یاد مسئولیت‌هایش می‌اندازد. با بازگشت به سرزمین افتخار، او با چالش‌های بزرگی مواجه می‌شود که شجاعت و هویت واقعی‌اش را به آزمون می‌گذارد.

این اثر داستان لاسلو توث، معمار یهودی مجارستانی و بازمانده هولوکاست را روایت می‌کند که پس از جنگ جهانی دوم به ایالات متحده مهاجرت می‌کند. لاسلو با امید به ساختن زندگی جدید و دستیابی به رؤیای آمریکایی، با چالش‌های فراوانی در جامعه جدید مواجه می‌شود. در این مسیر، لاسلو با مادی توث، همسر وفادار و حامی‌اش، همراه است. مادی با فداکاری و حمایت‌های بی‌دریغ خود، نقش مهمی در پیشبرد اهداف لاسلو ایفا می‌کند. در حالی که لاسلو در تلاش برای تثبیت خود در دنیای معماری است، با پیشنهاد وسوسه‌انگیز یک مشتری ثروتمند و مرموز مواجه می‌شود که می‌تواند مسیر حرفه‌ای و زندگی شخصی او را به‌طور کامل تغییر دهد.

در شهر بوستون، جایی که جرم و جنایت در تار و پود زندگی شهری تنیده شده است، رئیس مافیای محلی، فرانک کاستلو، تصمیم می‌گیرد نفوذ خود را در اداره پلیس گسترش دهد. او جوانی به نام کالین سالیوان را از کودکی تحت حمایت خود قرار داده و او را ترغیب می‌کند تا به نیروی پلیس بپیوندد. سالیوان با موفقیت وارد پلیس ایالتی ماساچوست می‌شود و به عنوان جاسوس کاستلو در درون سیستم عمل می‌کند. همزمان، پلیس نیز برنامه‌ای مشابه را در پیش می‌گیرد. بیلی کاستیگان، افسر جوانی با پیشینه‌ای پیچیده، مأموریت می‌یابد تا به صورت مخفیانه در سازمان کاستلو نفوذ کند. او با ترک زندگی عادی و ورود به دنیای زیرزمینی جرم، تلاش می‌کند اعتماد کاستلو را جلب کرده و اطلاعاتی حیاتی برای پلیس فراهم کند. با گذشت زمان، هر دو طرف متوجه حضور یک جاسوس در میان خود می‌شوند، اما هویت او برایشان ناشناخته است. تنش‌ها افزایش می‌یابد و بازی خطرناکی از فریب و خیانت آغاز می‌شود. سالیوان و کاستیگان هر کدام در تلاشند تا هویت دیگری را کشف کنند، در حالی که زندگی و حرفه‌شان در معرض خطر قرار دارد.

این اثر، داستانی روان‌شناختی دربارهٔ اندرو نیمن، نوازندهٔ جوان و بااستعدادی است که در کنسرواتوار معتبر شیفر در نیویورک تحصیل می‌کند. او آرزو دارد تا همچون اسطوره‌اش، بادی ریچ، در دنیای موسیقی جاز نامی ماندگار شود. ترنس فلچر، رهبر سخت‌گیر و بی‌رحم ارکستر استودیوی شیفر، با شهرتی برای روش‌های آموزشی بی‌امانش، اندرو را به‌عنوان درامر جایگزین به گروه خود دعوت می‌کند. فلچر که در ابتدا مشوق به‌نظر می‌رسد، به‌زودی چهرهٔ واقعی خود را نشان می‌دهد؛ او با انتقادهای تند و رفتارهای تحقیرآمیز، دانشجویانش را تحت فشار قرار می‌دهد. اندرو که مصمم به جلب رضایت فلچر است، تمرینات طاقت‌فرسایی را آغاز می‌کند که تا حد خونریزی دستانش پیش می‌رود. او حتی برای تمرکز بیشتر بر موسیقی، از زندگی شخصی خود می‌کاهد. در یکی از رقابت‌های موسیقی، پس از وقوع حوادثی غیرمنتظره، اندرو با وجود جراحات شدید، خود را به صحنه می‌رساند تا اجرا کند.