نوجوانی در یک شهر کوچک و ظاهراً آرام زندگی میکند. این شهر که در ظاهر محیطی امن و بیحاشیه به نظر میرسد، رازی تاریک را در خود پنهان کرده است: سنتی خونین و مخوف که نسل به نسل در خانواده این نوجوان منتقل شده است. او که در آستانه ورود به دنیای بزرگسالی قرار دارد، با کشمکشی درونی میان این سنت خانوادگی و احساسات جدید و ناآشنای عاشقانهاش دست و پنجه نرم میکند.
این نوجوان، شخصیتی چندوجهی و پیچیده دارد. از یک سو، تحت تأثیر تربیت خانوادگی خود، با خشونت و خونریزی بیگانه نیست و از سوی دیگر، قلبی مملو از احساسات لطیف و انسانی دارد که او را به سوی تجربههای جدید و ارتباط با دیگران سوق میدهد. این تضاد درونی، وی را در موقعیتی دشوار قرار داده و او را مجبور به انتخابهایی سخت و سرنوشتساز میکند. این نوجوان کمکم وارد دنیای مخفی و تاریک قتلهای سریالی شده و با واقعیتهای تلخ و خشونتبار آن روبرو میشود. این تجربه او را از نظر روحی تحت فشار قرار داده و باعث میشود به هویت و گذشته خود شک کند و سوالاتی مانند «من کیستم؟ از کجا آمدهام؟ و سرنوشتم چیست؟» در ذهنش شکل بگیرد.