پارسی فیلم

این اثر داستانی تأثیرگذار از دو مرد با پیشینه‌های کاملاً متفاوت را روایت می‌کند که در مواجهه با چالش‌های زندگی، پیوندی عمیق و غیرمنتظره برقرار می‌کنند. فیلیپ، اشراف‌زاده‌ای ثروتمند و ماجراجو، در پی حادثه‌ای در پرواز با پاراگلایدر دچار معلولیت چهاراندام می‌شود و برای انجام امور روزمره نیازمند کمک است. او تصمیم می‌گیرد دریس، جوانی پرانرژی و بی‌پروا از حومه فقیرنشین پاریس را که به‌تازگی از زندان آزاد شده، به‌عنوان مراقب خود استخدام کند. در ابتدا، تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی میان فیلیپ و دریس به‌وضوح نمایان است؛ یکی مردی متمدن و متشخص، دیگری جوانی بی‌پروای و بی‌تجربه. با این حال، دریس با رویکردی صادقانه و بی‌تکلف، زندگی فیلیپ را از یکنواختی خارج کرده و به او نشان می‌دهد که می‌توان با نگاهی متفاوت به زندگی نگریست. در طول داستان، شاهد تحولاتی در زندگی هر دو شخصیت هستیم؛ دریس با مسئولیت‌پذیری و تعهد، به فردی قابل‌اعتماد تبدیل می‌شود و فیلیپ با کمک دریس، دوباره لذت‌های ساده زندگی را کشف می‌کند. این رابطه فراتر از یک ارتباط کاری ساده رفته و به دوستی عمیقی مبدل می‌شود که هر دو را به درک بهتری از زندگی و خودشان می‌رساند.

داستان در دهکده‌ای کوچک در سیسیل ایتالیا می‌گذرد و به رابطه‌ای عمیق و تأثیرگذار میان یک پسر جوان و یک آپاراتچی مسن می‌پردازد. سالواتوره دی ویتا، کارگردان مشهور، پس از دریافت خبر درگذشت آلفردو، به گذشته خود در دهکده جیانکالدو بازمی‌گردد. در دوران پس از جنگ جهانی دوم، سالواتوره که با نام توتو شناخته می‌شود، پسری کنجکاو و شیفته سینما است. او بیشتر وقت خود را در سینمای محلی «سینما پارادیزو» می‌گذراند و با آلفردو، آپاراتچی سینما، دوستی نزدیکی برقرار می‌کند. آلفردو به توتو نحوه کار با دستگاه‌های نمایش فیلم را می‌آموزد و این دوستی به منبع الهام و آموزش برای توتو تبدیل می‌شود. حادثه‌ای ناگوار در سینما رخ می‌دهد که مسیر زندگی هر دو را تغییر می‌دهد. توتو پس از این رویداد، مسئولیت نمایش فیلم‌ها را بر عهده می‌گیرد و در این مسیر، عشق به سینما در او عمیق‌تر می‌شود. با گذشت زمان، توتو به نوجوانی تبدیل می‌شود و در کنار ادامه فعالیت در سینما، به فیلم‌برداری و ساخت فیلم‌های کوتاه می‌پردازد. او در این مسیر با النا، دختری از خانواده‌ای مرفه، آشنا می‌شود و عشقی پرشور میان آن‌ها شکل می‌گیرد. اما موانع اجتماعی و مخالفت‌های خانواده النا، این رابطه را با چالش‌های جدی مواجه می‌کند.

داستان در نیویورک سیتی آغاز می‌شود؛ جایی که مایلز مورالز، نوجوانی با توانایی‌های خارق‌العاده، به‌عنوان مرد عنکبوتی در حال تلاش برای برقراری تعادل میان زندگی شخصی و مسئولیت‌های ابرقهرمانی خود است. در همین حین، گوئن استیسی، معروف به زن عنکبوتی، از جهانی دیگر بازمی‌گردد و مایلز را از تهدیدی جدید و مرموز آگاه می‌کند. مایلز و گوئن با هم وارد چندجهانی می‌شوند؛ شبکه‌ای پیچیده از دنیاهای موازی که هر کدام سبک هنری و قوانین خاص خود را دارند. در این سفر، آن‌ها با گروهی از مردان و زنان عنکبوتی از ابعاد مختلف آشنا می‌شوند که به‌عنوان «جامعه عنکبوتی» شناخته می‌شوند. این گروه توسط میگل اوهارا، مرد عنکبوتی ۲۰۹۹، رهبری می‌شود؛ فردی با دیدگاهی سخت‌گیرانه نسبت به حفظ نظم در چندجهانی. در این میان، دشمنی جدید به نام «اسپات» ظهور می‌کند؛ موجودی با توانایی ایجاد پورتال‌های بین‌بعدی که تهدیدی جدی برای ثبات چندجهانی محسوب می‌شود. مایلز و گوئن، همراه با دیگر اعضای جامعه عنکبوتی، باید با چالش‌های پیچیده‌ای روبه‌رو شوند تا از فروپاشی واقعیت‌های مختلف جلوگیری کنند.

داستان در آینده‌ای نامشخص رخ می‌دهد، جایی که سفینه فضایی «نوسترومو» در حال بازگشت به زمین است. این سفینه با هفت خدمه، مأموریتی تجاری را به انجام رسانده و در مسیر بازگشت، سیگنالی ناشناخته از سیاره‌ای دورافتاده دریافت می‌کند. خدمه، به دستور «شرکت» مالک سفینه، موظف به بررسی منبع سیگنال می‌شوند. در این میان، «الن ریپلی»، افسر سوم سفینه، نسبت به این مأموریت محتاط است. با این حال، تیمی به سطح سیاره فرستاده می‌شود و در آنجا با یک سفینه بیگانه و موجوداتی ناشناخته مواجه می‌شوند. یکی از اعضای تیم، «کین»، در حین کاوش با موجودی بیگانه تماس پیدا می‌کند که به صورت او می‌چسبد. او را به سفینه بازمی‌گردانند و با نقض قوانین قرنطینه، وارد نوسترومو می‌کنند. پس از مدتی، موجود به‌ظاهر از بین می‌رود و کین به هوش می‌آید، اما این آغاز کابوسی وحشتناک برای خدمه است.

در سال ۱۵۸۶ میلادی، روستایی کوهستانی در ژاپن با تهدید یورش گروهی از راهزنان مواجه می‌شود. رهبر راهزنان تصمیم می‌گیرد تا پس از برداشت محصول به روستا حمله کنند تا غنیمت بیشتری به دست آورند. روستاییان که از این نقشه باخبر می‌شوند، نزد بزرگِ سالخورده‌ی روستا، گی‌ساکو، می‌روند. او پیشنهاد می‌دهد برای دفاع از روستا، سامورایی‌های گرسنه‌ای را که در ازای غذا حاضر به کمک هستند، استخدام کنند. گروهی از روستاییان به شهر نزدیک می‌روند و با کامبِی، سامورایی کهنه‌کار و باتجربه‌ای که به‌تازگی کودکی را از دست دزدی نجات داده است، مواجه می‌شوند. کامبِی با دیدن وضعیت ناامیدانه‌ی روستاییان، با اکراه می‌پذیرد به آن‌ها کمک کند. او در ادامه شش سامورایی دیگر را نیز گرد هم می‌آورد: شچیرو‌جی، گوروبِی، هیهاچی، کیوزو، کاتسوشیرو و کیکوچی‌یو. با ورود سامورایی‌ها به روستا، ابتدا بی‌اعتمادی میان آن‌ها و روستاییان حاکم است، اما به‌تدریج این بی‌اعتمادی جای خود را به همکاری و همدلی می‌دهد. کاتسوشیرو، جوان‌ترین سامورایی، با شینو، دختری از روستا که پدرش او را به‌عنوان پسر جا زده است، رابطه‌ای پنهانی برقرار می‌کند. در همین حال، کیکوچی‌یو، سامورایی پرشور و بی‌نظم، با رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی خود، تنش‌هایی را ایجاد می‌کند، اما در نهایت به‌عنوان یکی از اعضای ارزشمند گروه پذیرفته می‌شود.

در شهر کوچک بدفورد فالز، جورج بیلی مردی است که از کودکی رؤیاهای بزرگی در سر داشت. او همواره آرزو داشت تا به سفرهای دور و دراز برود و دنیا را کشف کند. با این حال، مسئولیت‌های خانوادگی و تعهد به جامعه‌اش، او را در این شهر نگه می‌دارد. جورج مدیریت شرکت ساختمانی و وامی را بر عهده می‌گیرد که توسط پدرش تأسیس شده بود و به مردم شهر در تأمین مسکن کمک می‌کند. در مقابل، آقای پاتر، سرمایه‌دار ثروتمند و بی‌رحم شهر، تلاش می‌کند تا کنترل کامل بدفورد فالز را به دست گیرد. او با استفاده از نفوذ و ثروتش، سعی در بستن شرکت جورج دارد تا انحصار مالی شهر را در دست بگیرد. جورج با وجود مشکلات مالی و فشارهای فراوان، با حمایت همسرش ماری و دوستان نزدیکش، در برابر پاتر مقاومت می‌کند. در شب کریسمس، پس از وقوع حادثه‌ای ناگوار، جورج احساس می‌کند که زندگی‌اش بی‌ارزش است و تصمیم می‌گیرد به زندگی خود پایان دهد. در این لحظه، فرشته‌ای به نام کلارنس به زمین فرستاده می‌شود تا به جورج نشان دهد که زندگی او چه تأثیری بر دیگران داشته است. کلارنس به جورج فرصتی می‌دهد تا ببیند اگر او هرگز متولد نشده بود، چه بر سر خانواده، دوستان و شهرش می‌آمد.

در سال ۱۹۴۶، ایتالیا در پی ویرانی‌های جنگ جهانی دوم با فقر و نابسامانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. در این میان، حزب کمونیست ایتالیا برنامه‌ای به نام «قطارهای شادی» را سازمان‌دهی می‌کند تا کودکان فقیر جنوب را به خانواده‌های مرفه‌تر در شمال بفرستد. آمریگو، پسر هفت‌ساله‌ای از ناپل، یکی از این کودکان است. مادرش، آنتونیتا، با وجود تردیدهای اولیه، تصمیم می‌گیرد او را به این سفر بفرستد تا فرصتی برای زندگی بهتر داشته باشد. آمریگو با نگرانی و ترس از خانه و مادرش جدا می‌شود و به همراه دیگر کودکان به مودنا در شمال ایتالیا می‌رسد. در آنجا، کودکان یکی‌یکی توسط خانواده‌های میزبان پذیرفته می‌شوند. آمریگو، که آخرین نفر است، به‌طور موقت توسط درنا، زنی که در جنگ جهانی دوم مبارز بوده و اکنون تنها زندگی می‌کند، به سرپرستی گرفته می‌شود. درنا آمریگو را به خانواده برادرش، آلچیده، معرفی می‌کند. آلچیده و پسرانش، رِوو، لوسیو و ناریو، آمریگو را با مهارت‌های جدیدی آشنا می‌کنند. آلچیده به او نواختن ویولن را می‌آموزد و آمریگو به موسیقی علاقه‌مند می‌شود. با این حال، لوسیو به دلیل توجه پدرش به آمریگو حسادت می‌کند و بین آن‌ها تنش‌هایی به وجود می‌آید.

داستان دربارهٔ دوازده مرد است که به‌عنوان اعضای هیئت منصفه، وظیفه دارند دربارهٔ سرنوشت یک جوان متهم به قتل پدرش تصمیم‌گیری کنند. در آغاز، به نظر می‌رسد که پرونده واضح و متهم گناهکار است؛ اما یکی از اعضای هیئت منصفه، تردیدهایی را مطرح می‌کند و از دیگران می‌خواهد تا شواهد را با دقت بیشتری بررسی کنند. این درخواست ساده، منجر به بحث‌ها و مناظراتی می‌شود که هر یک از اعضا با پیش‌زمینه‌ها، تعصبات و تجربیات شخصی خود به آن می‌پردازند. با پیشرفت داستان، تنش‌ها افزایش می‌یابد و هر یک از اعضای هیئت منصفه با چالش‌هایی درونی مواجه می‌شوند که به پرونده و درک آن‌ها از عدالت و حقیقت مربوط است.

این داستان، داستانی حماسی است که به‌طور موازی دو خط زمانی را دنبال می‌کند: زندگی ویتو کورلئونه: در اوایل قرن بیستم، ویتو آندولینی، کودکی اهل کورلئونه در سیسیل، پس از قتل خانواده‌اش به دست یک رئیس مافیا، به نیویورک مهاجرت می‌کند. او با نام ویتو کورلئونه در محله لیتل ایتالی ساکن می‌شود و با گذشت زمان، به دلیل هوش و تدبیرش، به یکی از چهره‌های برجسته دنیای زیرزمینی نیویورک تبدیل می‌شود. داستان او از مبارزه برای بقا تا ساختن امپراتوری قدرتمند مافیایی را به تصویر می‌کشد. ادامه داستان مایکل کورلئونه: در دهه ۱۹۵۰، مایکل کورلئونه، پسر ویتو، به‌عنوان رئیس جدید خانواده کورلئونه، تلاش می‌کند تا کسب‌وکار خانوادگی را گسترش داده و آن را قانونی کند. او با چالش‌های متعددی از جمله خیانت‌های داخلی، فشارهای سیاسی و تهدیدهای خارجی مواجه است. مایکل برای حفظ قدرت و خانواده‌اش، تصمیمات سخت و گاه بی‌رحمانه‌ای می‌گیرد که تأثیرات عمیقی بر زندگی او و نزدیکانش دارد.

داستان در مناظر بکر و سرد آلاسکا آغاز می‌شود، جایی که مادولین هریس، معاون مارشال ایالات متحده، مأموریت دستگیری و انتقال حسابداری به نام وینستون را بر عهده دارد. وینستون که به‌عنوان خبرچین علیه خانواده جنایتکار مورتی فعالیت می‌کند، در نقطه‌ای دورافتاده پنهان شده است. برای انتقال وینستون به نیویورک جهت شهادت علیه مورتی‌ها، مادولین یک هواپیمای کوچک خصوصی را اجاره می‌کند. خلبان این پرواز، داریل بوث، اهل تگزاس و ساکن آلاسکا است که به مادولین اطلاع می‌دهد رادیوی هواپیما خراب است. در میانه پرواز، وینستون متوجه می‌شود که عکس روی مجوز خلبانی با چهره داریل مطابقت ندارد. او سعی می‌کند مادولین را مطلع کند، اما به دلیل استفاده مادولین از هدست، موفق نمی‌شود.