پارسی فیلم

داستان دربارهٔ دوازده مرد است که به‌عنوان اعضای هیئت منصفه، وظیفه دارند دربارهٔ سرنوشت یک جوان متهم به قتل پدرش تصمیم‌گیری کنند. در آغاز، به نظر می‌رسد که پرونده واضح و متهم گناهکار است؛ اما یکی از اعضای هیئت منصفه، تردیدهایی را مطرح می‌کند و از دیگران می‌خواهد تا شواهد را با دقت بیشتری بررسی کنند. این درخواست ساده، منجر به بحث‌ها و مناظراتی می‌شود که هر یک از اعضا با پیش‌زمینه‌ها، تعصبات و تجربیات شخصی خود به آن می‌پردازند. با پیشرفت داستان، تنش‌ها افزایش می‌یابد و هر یک از اعضای هیئت منصفه با چالش‌هایی درونی مواجه می‌شوند که به پرونده و درک آن‌ها از عدالت و حقیقت مربوط است.

این داستان، داستانی حماسی است که به‌طور موازی دو خط زمانی را دنبال می‌کند: زندگی ویتو کورلئونه: در اوایل قرن بیستم، ویتو آندولینی، کودکی اهل کورلئونه در سیسیل، پس از قتل خانواده‌اش به دست یک رئیس مافیا، به نیویورک مهاجرت می‌کند. او با نام ویتو کورلئونه در محله لیتل ایتالی ساکن می‌شود و با گذشت زمان، به دلیل هوش و تدبیرش، به یکی از چهره‌های برجسته دنیای زیرزمینی نیویورک تبدیل می‌شود. داستان او از مبارزه برای بقا تا ساختن امپراتوری قدرتمند مافیایی را به تصویر می‌کشد. ادامه داستان مایکل کورلئونه: در دهه ۱۹۵۰، مایکل کورلئونه، پسر ویتو، به‌عنوان رئیس جدید خانواده کورلئونه، تلاش می‌کند تا کسب‌وکار خانوادگی را گسترش داده و آن را قانونی کند. او با چالش‌های متعددی از جمله خیانت‌های داخلی، فشارهای سیاسی و تهدیدهای خارجی مواجه است. مایکل برای حفظ قدرت و خانواده‌اش، تصمیمات سخت و گاه بی‌رحمانه‌ای می‌گیرد که تأثیرات عمیقی بر زندگی او و نزدیکانش دارد.

داستان در مناظر بکر و سرد آلاسکا آغاز می‌شود، جایی که مادولین هریس، معاون مارشال ایالات متحده، مأموریت دستگیری و انتقال حسابداری به نام وینستون را بر عهده دارد. وینستون که به‌عنوان خبرچین علیه خانواده جنایتکار مورتی فعالیت می‌کند، در نقطه‌ای دورافتاده پنهان شده است. برای انتقال وینستون به نیویورک جهت شهادت علیه مورتی‌ها، مادولین یک هواپیمای کوچک خصوصی را اجاره می‌کند. خلبان این پرواز، داریل بوث، اهل تگزاس و ساکن آلاسکا است که به مادولین اطلاع می‌دهد رادیوی هواپیما خراب است. در میانه پرواز، وینستون متوجه می‌شود که عکس روی مجوز خلبانی با چهره داریل مطابقت ندارد. او سعی می‌کند مادولین را مطلع کند، اما به دلیل استفاده مادولین از هدست، موفق نمی‌شود.

داستان در ژوئن ۱۹۴۴ و در بحبوحه نبرد نرماندی آغاز می‌شود؛ جایی که کاپیتان جان میلر و گروهی از سربازان آمریکایی مأموریتی غیرمعمول را بر عهده می‌گیرند: یافتن و بازگرداندن سرباز جیمز فرانسیس رایان، که سه برادرش در جنگ کشته شده‌اند. پس از فرود موفقیت‌آمیز در ساحل اوماها، کاپیتان میلر و تیمش با چالش‌های فراوانی روبه‌رو می‌شوند. آن‌ها باید از میان مناطق تحت اشغال دشمن عبور کرده و با خطرات ناشناخته‌ای مواجه شوند تا به هدف خود برسند. هر یک از اعضای گروه دارای پیشینه‌ها و شخصیت‌های متفاوتی هستند که در طول سفر، پویایی و تعاملات میان آن‌ها به تصویر کشیده می‌شود. در این مسیر، گروه با صحنه‌های مختلفی از ویرانی و تأثیرات جنگ بر غیرنظامیان و سربازان مواجه می‌شود. این تجربیات بر روحیه و انگیزه‌های آن‌ها تأثیر می‌گذارد و سؤالاتی عمیق درباره مفهوم وظیفه، فداکاری و انسانیت در زمان جنگ را مطرح می‌کند.

داستان درباره کلاریس استارلینگ، کارآموز جوان اف‌بی‌آی، است که در تلاش برای دستگیری قاتلی زنجیره‌ای به نام «بوفالو بیل» است. کلاریس، با هدایت رئیس خود، جک کرافورد، مأمور می‌شود تا با دکتر هانیبال لکتر، روان‌پزشک سابق و قاتل سریالی که به دلیل تمایلات آدم‌خواری در زندان به سر می‌برد، مصاحبه کند. هدف از این مصاحبه، به دست آوردن بینش‌هایی درباره ذهن بوفالو بیل است که زنان را ربوده و پوست آن‌ها را می‌کند. در نخستین دیدار، لکتر با تیزهوشی انگیزه‌های کلاریس را درک کرده و ابتدا از همکاری امتناع می‌کند. اما پس از حادثه‌ای ناخوشایند در زندان، تصمیم می‌گیرد به او سرنخ‌هایی بدهد. این سرنخ‌ها کلاریس را به کشف سر بریده مردی در یک شیشه هدایت می‌کند که به بوفالو بیل مرتبط است. هم‌زمان، بوفالو بیل کاترین مارتین، دختر یک سناتور ایالات متحده، را می‌رباید. این اقدام فشار زیادی بر اف‌بی‌آی وارد می‌کند تا هرچه سریع‌تر او را پیدا کنند. کلاریس با لکتر معامله‌ای انجام می‌دهد: او اطلاعات شخصی خود را با لکتر در میان می‌گذارد و در مقابل، لکتر نیز سرنخ‌هایی درباره بوفالو بیل ارائه می‌دهد.

در سرزمین میانه، جایی که تاریکی و روشنایی در نبردی بی‌پایان درگیرند، داستانی حماسی به اوج خود می‌رسد. فرودو بگینز، هابیتی از شایر، مأموریتی خطیر را بر عهده دارد: نابودی «حلقه یگانه»، شیء‌ای با قدرت بی‌نهایت که می‌تواند سرنوشت جهان را تعیین کند. او به همراه دوست وفادارش، سم‌وایز گمجی، سفری پرمخاطره را به سوی سرزمین تاریک موردور آغاز می‌کند، جایی که تنها در آتش کوه هلاکت می‌توان این حلقه را نابود کرد. در همین حال، گندالف جادوگر و آراگورن، وارث تاج و تخت گاندور، نیروهای انسان‌ها، الف‌ها و دورف‌ها را برای مقابله با ارتش عظیم سائورون، ارباب تاریکی، متحد می‌کنند. شهر میناس تیریت، پایتخت گاندور، در آستانه حمله‌ای ویرانگر قرار دارد و سرنوشت آن به شجاعت و اتحاد مدافعانش بستگی دارد. در این مسیر، شخصیت‌های متعددی با چالش‌های درونی و بیرونی مواجه می‌شوند. گالوم، موجودی که زمانی هابیت بوده و اکنون تحت تأثیر حلقه تغییر کرده است، فرودو و سم را در سفرشان همراهی می‌کند، اما نیت‌های او مبهم و دسیسه‌آمیز است. در سوی دیگر، مری و پیپین، دو هابیت دیگر، نقش‌های غیرمنتظره‌ای در جنگ ایفا می‌کنند. با نزدیک شدن به لحظات سرنوشت‌ساز، تصمیمات دشواری پیش روی قهرمانان قرار می‌گیرد.

در شهر گاتهام، جایی که سایه‌های تاریکی بر فراز آسمان‌خراش‌ها گسترده شده‌اند، جنایت و فساد در هر گوشه‌ای نفوذ کرده است. در این میان، بروس وین، میلیاردر و صنعت‌گر معروف، با هویتی پنهان به عنوان بتمن، به مبارزه با بی‌عدالتی‌ها می‌پردازد. او با استفاده از مهارت‌های رزمی و فناوری‌های پیشرفته، سعی در برقراری نظم و امنیت در شهری دارد که به‌ندرت آرامش را تجربه می‌کند. در این مسیر، بتمن تنها نیست؛ بازرس جیمز گوردون، پلیسی صادق و متعهد، و هاروی دنت، دادستان جوان و پرانرژی، او را همراهی می‌کنند. این سه نفر اتحادی نانوشته برای مقابله با جنایتکاران شهر تشکیل داده‌اند و امید دارند که با همکاری یکدیگر، گاتهام را از چنگال فساد و جرم نجات دهند. اما ظهور شخصیتی مرموز و بی‌رحم به نام جوکر، همه‌چیز را تغییر می‌دهد. او با ذهنی پیچیده و انگیزه‌هایی ناشناخته، موجی از هرج‌ومرج و وحشت را در سراسر شهر به راه می‌اندازد. جوکر با نقشه‌های دقیق و غیرقابل‌پیش‌بینی، مرزهای اخلاقی و روانی بتمن را به چالش می‌کشد و او را در موقعیت‌هایی قرار می‌دهد که تصمیم‌گیری‌های دشواری را می‌طلبد.

داستان در سرزمینی خیالی به نام «سرزمین میانه» (Middle-earth) رخ می‌دهد؛ جهانی پر از نژادهای مختلف مانند هابیت‌ها، الف‌ها، انسان‌ها و دورف‌ها، که هر کدام در سرزمین‌های خاص خود زندگی می‌کنند. در مرکز داستان، حلقه‌ای قدرتمند قرار دارد که توسط «سائورون»، ارباب تاریکی، ساخته شده است. این حلقه توانایی به بردگی کشیدن تمام موجودات سرزمین میانه را دارد و سائورون در پی بازپس‌گیری آن است تا بر جهان حکم‌فرمایی کند. حلقه به‌طور تصادفی به دست هابیتی جوان به نام «فرودو بگینز» می‌افتد. با آگاهی از خطرات ناشی از وجود این حلقه، فرودو مأموریتی خطیر را می‌پذیرد: او باید حلقه را به کوه «دوم» در سرزمین «موردور» ببرد؛ تنها مکانی که می‌توان این شیء قدرتمند را نابود کرد. برای انجام این مأموریت، گروهی به نام «یاران حلقه» تشکیل می‌شود که شامل نمایندگانی از نژادهای مختلف است. یاران حلقه در سفر خود با چالش‌ها و خطرات متعددی مواجه می‌شوند؛ از جمله تعقیب توسط «نزگول‌ها» یا «سواران سیاه»، موجوداتی که زمانی پادشاهان انسان بودند و اکنون در خدمت سائورون قرار دارند. آن‌ها همچنین باید از سرزمین‌های خطرناکی مانند «موریا»، شهر زیرزمینی دورف‌ها، عبور کنند؛ جایی که تاریکی و موجودات مرموز در کمین هستند.

در سال ۱۹۳۹، با تهاجم آلمان نازی به لهستان، شهر کراکوف به تصرف نیروهای آلمانی درمی‌آید. در این میان، اسکار شیندلر، تاجری آلمانی و عضو حزب نازی، به کراکوف می‌آید تا از فرصت‌های اقتصادی ناشی از جنگ بهره‌برداری کند. او با استفاده از روابط خود با مقامات نازی، کارخانه‌ای را تأسیس می‌کند که در آن ظروف فلزی تولید می‌شود. برای کاهش هزینه‌ها، شیندلر تصمیم می‌گیرد از کارگران یهودی استفاده کند که در آن زمان به‌عنوان نیروی کار ارزان در دسترس بودند. ایزاک اشترن، حسابدار یهودی، به شیندلر در مدیریت کارخانه کمک می‌کند و نقش مهمی در استخدام کارگران یهودی ایفا می‌کند. با گذشت زمان، شیندلر شاهد رفتارهای بی‌رحمانه و جنایات هولناک نازی‌ها علیه یهودیان می‌شود. این مشاهدات تأثیری عمیق بر او می‌گذارد و نگرش او نسبت به کارگرانش تغییر می‌کند. در سال ۱۹۴۲، با ورود آمون گوت، فرمانده جدید اس‌اس، به کراکوف، شرایط برای یهودیان سخت‌تر می‌شود. گوت با بی‌رحمی تمام، یهودیان را به اردوگاه‌های کار اجباری می‌فرستد و بسیاری را به قتل می‌رساند.

داستان فیلم Valiant One 2025 درخصوص تنش بالای بین کره شمالی و کره جنوبی بوده است. در این زمان حساس یک هلکوپتر آمریکایی در کشور کره شمالی سقوط می‌کند که بعد از آن بازماندگان باید با همکاری یکدیگر از یک متخصص غیرنظامی که از اهمیت بسیار بالایی برخوردار بوده محافظت کنند.