پارسی فیلم

فیلم «پادشاهی ۴: بازگشت ژنرال بزرگ» داستان تلاش امپراتوری کین برای یکپارچه‌سازی چین باستان را روایت می‌کند. با حمله ناگهانی کشور چو، کین در آستانه سقوط قرار می‌گیرد. شین، جنگجوی جوان و شجاع، در کنار ژنرال افسانه‌ای اوکی و استراتژیست باهوش کاریوتن، در نبرد مایانگ می‌جنگد. تاکتیک‌های هوشمندانه و اتحاد گروهی، ارتش چو را غافلگیر کرده و روحیه سربازان را تقویت می‌کند. هم‌زمان، رازهایی از گذشته ژنرال اوکی فاش می‌شود. فیلم با صحنه‌های نبرد نفس‌گیر و روابط احساسی شخصیت‌ها، تصویری زنده از حماسه‌ای تاریخی ارائه می‌دهد.

داستان حول دفتر تحریریه «زندگی بین‌المللی» در رادیو چکسلواکی می‌چرخد که تحت رهبری «میلان واینر»، یکی از نمادهای روزنامه‌نگاری، فعالیت می‌کند. از دیگر اعضای برجسته تحریریه می‌توان به «ورا اشتوویچکووا-هیرولدوا»، «یری دینستبیر»، «لوبوش دوبروفسکی» و «یان پترانک» اشاره کرد. در این میان، «توماش هاولیک»، جوانی که به‌طور تصادفی وارد این گروه می‌شود، در حالی که این شغل رؤیای برادر کوچکترش «پاول» بوده است. توماش بیشتر نگران حفاظت از برادرش است و از نظارت سازمان امنیت دولتی (است‌ب) بر تحریریه بی‌اطلاع است. با تشدید تنش‌ها و افزایش فعالیت‌های غیرقانونی پاول و همکلاسی‌هایش، توماش مجبور به همکاری با است‌ب می‌شود تا از برادرش محافظت کند. این تصمیم او را در تقابل با وجدانش قرار می‌دهد، به‌ویژه زمانی که به ورا و دیگر روزنامه‌نگاران نزدیک‌تر می‌شود. با آغاز تهاجم نیروهای پیمان ورشو به چکسلواکی، توماش تصمیم می‌گیرد از همکاری با اشغالگران خودداری کند و به همراه همکارانش به پخش اطلاعات بدون سانسور درباره تهاجم و تشویق مردم به مقاومت منفعلانه می‌پردازد. او با به خطر انداختن جان خود، تلاش می‌کند تا پخش این اطلاعات را تا حد ممکن ادامه دهد.

در سال ۱۹۴۶، ایتالیا در پی ویرانی‌های جنگ جهانی دوم با فقر و نابسامانی دست‌وپنجه نرم می‌کند. در این میان، حزب کمونیست ایتالیا برنامه‌ای به نام «قطارهای شادی» را سازمان‌دهی می‌کند تا کودکان فقیر جنوب را به خانواده‌های مرفه‌تر در شمال بفرستد. آمریگو، پسر هفت‌ساله‌ای از ناپل، یکی از این کودکان است. مادرش، آنتونیتا، با وجود تردیدهای اولیه، تصمیم می‌گیرد او را به این سفر بفرستد تا فرصتی برای زندگی بهتر داشته باشد. آمریگو با نگرانی و ترس از خانه و مادرش جدا می‌شود و به همراه دیگر کودکان به مودنا در شمال ایتالیا می‌رسد. در آنجا، کودکان یکی‌یکی توسط خانواده‌های میزبان پذیرفته می‌شوند. آمریگو، که آخرین نفر است، به‌طور موقت توسط درنا، زنی که در جنگ جهانی دوم مبارز بوده و اکنون تنها زندگی می‌کند، به سرپرستی گرفته می‌شود. درنا آمریگو را به خانواده برادرش، آلچیده، معرفی می‌کند. آلچیده و پسرانش، رِوو، لوسیو و ناریو، آمریگو را با مهارت‌های جدیدی آشنا می‌کنند. آلچیده به او نواختن ویولن را می‌آموزد و آمریگو به موسیقی علاقه‌مند می‌شود. با این حال، لوسیو به دلیل توجه پدرش به آمریگو حسادت می‌کند و بین آن‌ها تنش‌هایی به وجود می‌آید.

در سال ۱۹۳۹، با تهاجم آلمان نازی به لهستان، شهر کراکوف به تصرف نیروهای آلمانی درمی‌آید. در این میان، اسکار شیندلر، تاجری آلمانی و عضو حزب نازی، به کراکوف می‌آید تا از فرصت‌های اقتصادی ناشی از جنگ بهره‌برداری کند. او با استفاده از روابط خود با مقامات نازی، کارخانه‌ای را تأسیس می‌کند که در آن ظروف فلزی تولید می‌شود. برای کاهش هزینه‌ها، شیندلر تصمیم می‌گیرد از کارگران یهودی استفاده کند که در آن زمان به‌عنوان نیروی کار ارزان در دسترس بودند. ایزاک اشترن، حسابدار یهودی، به شیندلر در مدیریت کارخانه کمک می‌کند و نقش مهمی در استخدام کارگران یهودی ایفا می‌کند. با گذشت زمان، شیندلر شاهد رفتارهای بی‌رحمانه و جنایات هولناک نازی‌ها علیه یهودیان می‌شود. این مشاهدات تأثیری عمیق بر او می‌گذارد و نگرش او نسبت به کارگرانش تغییر می‌کند. در سال ۱۹۴۲، با ورود آمون گوت، فرمانده جدید اس‌اس، به کراکوف، شرایط برای یهودیان سخت‌تر می‌شود. گوت با بی‌رحمی تمام، یهودیان را به اردوگاه‌های کار اجباری می‌فرستد و بسیاری را به قتل می‌رساند.

در سال ۱۹۱۹، در کپنهاگ، شهری که هنوز از زخم‌های جنگ جهانی اول بهبود نیافته است، کارولینه، یک کارگر جوان کارخانه، با چالشی سهمگین روبه‌رو می‌شود. او که باردار است و از سوی معشوق و کارفرمایش رها شده، در جستجوی راهی برای بقا در جامعه‌ای بی‌رحم است. او با داگمار، زنی که یک شیرینی‌فروشی کوچک را اداره می‌کند، آشنا می‌شود؛ اما این فروشگاه پوششی برای یک آژانس پذیرش غیرقانونی است که به زنان در شرایط مشابه کمک می‌کند. داگمار، با شخصیتی کاریزماتیک و مرموز، به کارولینه پناه می‌دهد و پیشنهاد می‌کند که نوزادش را برای پذیرش به خانواده‌ای مناسب بسپارد. کارولینه که چاره‌ای ندارد، این پیشنهاد را می‌پذیرد و به تدریج به دستیار داگمار تبدیل می‌شود. با گذشت زمان، پیوندی پیچیده و وابستگی متقابل بین این دو زن شکل می‌گیرد؛ کارولینه در داگمار شخصیتی مادرانه می‌بیند و داگمار نیز از حضور کارولینه برای پیشبرد کارهایش بهره می‌برد. اما همان‌طور که کارولینه بیشتر در فعالیت‌های داگمار غرق می‌شود، نشانه‌هایی نگران‌کننده و سوالاتی بی‌پاسخ در ذهنش شکل می‌گیرد. رفتارهای عجیب، رازهای پنهان و زمزمه‌هایی از گذشته تاریک داگمار، رابطه‌شان را در هاله‌ای از شک فرو می‌برد.

داستان فیلم The Return 2024: پس از بیست سال دوری، اُدیسه (با بازی رالف فاینز) به خانه‌اش بازمی‌گردد. دوری که از زمان جنگ تروآ آغاز شده و سفری طولانی و پرماجرا را برای اُدیسه رقم زده است. اُدیسه که سال‌ها درگیر جنگ و سفرهای پرماجرا بوده، حالا به سرزمین خود بازمی‌گردد، اما با ایتاکایِ بسیار متفاوت از آنچه به یاد داشت، روبرو می‌شود. در غیاب او، اوضاع در پادشاهی‌اش دگرگون شده است. همسر وفادارش، پنلوپه، تحت فشار خواستگاران متعدد قرار دارد که به دنبال ازدواج با او و تصاحب تاج و تخت هستند. این وضعیت، فضایی از ناامنی و بی‌ثباتی را در ایتاکا ایجاد کرده است. اُدیسه که پس از سال‌ها جنگ و سختی، دیگر آن جنگجوی قدرتمند و جوان سابق نیست، باید با این چالش‌های جدید روبرو شود. او که خسته و فرسوده از جنگ و سفر است، باید راهی برای مقابله با این وضعیت پیدا کند. او تصمیم می‌گیرد که فعلاً هویت واقعی خود را مخفی نگه دارد تا بتواند اوضاع را ارزیابی کند و نقشه‌ای برای نجات خانواده‌اش بکشد. او تلاش می‌کند تا بدون شناسایی شدن، وارد دربار شود و اطلاعات لازم را جمع‌آوری کند.

داستان فیلم Small Things Like These 2024 درباره پدری دلسوز به نام بیل فورلانگ است که در سال ۱۹۸۵ رازهای مخوفی را در صومعه محلی کشف می‌کند و به حقایق تکان‌دهنده‌ای درباره خودش پی می‌برد.

داستان فیلم Michael 2025 قصه زندگی مایکل جکسون، موسیقی‌دان مشهور و معروف به سلطان پاپ را به تصویر می‌کشد.